۳ماهگی گل پسری من😙
پسرکم سلام
این پست رو باید ۱۳ روز پیش برات می گذاشتم اما اصلا فرصت نکردم از یه طرف واکسن و تولد ۶ سالگی ساره و آماده کردنش برای مدرسه و ورودش به مدرسه و از طرف دیگه هماهنگ شدن با مهر و زود بیدارشدنها و تزئینات دفتر ساره و ...
شما هم که ماشاالله در حال بزرگ شدنی و مدام میخواهی بنشینم و باهات حرف بزنم.
و اما این پست:
سه ماهگیت مبارک عزیزکم.
و شما در پایان ۳ماهگی
وقتی باهات حرف می زدیم لبخند میزدی و هرازگاهی خنده ی صدادار داشتی.
صداهایی از خودت درمی آوردی مثل آقا و ...
دستانت دیگه همیشه مشت نبود و یه کم باز نگه می داشتی.
وقتی شما رو می نشاندیم روی مبل تعادل داشتی و سرت رو برای یه مدتی بالا نگه می داشتی.
در حالت دمر که می گذاشتیمت سرت رو یه کم بالا نگه می داشتی.
با سر و چشمانت حرکات اجسام و صداها رو دنبال می کردی.
من رو کامل می شناختی و وقتی از کنارت می رفتم حتی بالای سر هم چشمانت دنبالم بود.
جغجغه رو در دستت که می گذاشتم محکم می گرفتی و تا چند دقیقه از دستت نمی افتاد.
صدای جغجغه رو دوست داشتی و باهاش آروم می شدی.
توی رختخوابت تکون میخوردی و پایین می اومدی.
بین شیرخوردنت چند بار بهم نگاه می کردی و می خندیدی و دوباره شیر می خوردی.
خیلی خوش اخلاقی و وقتی باهات حرف می زنیم کلی می خندی.
فعلا همین ها رو یادمه عزیزکم.
یه کیک کوچولو هم واسه ۳ ماهگی شما که با ۶ سالگی ساره جون مصادف بود پختم میخواستم عکست رو روی اون بگذارم نشد😁
امیرعباس و حسناجون😘 (حدیث کسا خونه خاله صدیق)
بهانه های زندگی من🤗
امیرعباس جغجغه به دست😁
امان از دست این آجی که شما رو به چه روزی درمیاره🤣
۳۱ شهریورماه اولین باری که رفتی شهدا😄
دوستت دارم کوچولوی دوست داشتنی من😍😍😍