امیرعباسامیرعباس، تا این لحظه: 4 سال و 10 ماه و 4 روز سن داره

برای امیرعباس گلم

خاطرات پسر گلم

دو ماهگی و اولین عید غدیرت مبارک پسرکم😘

1398/5/30 23:25
591 بازدید
اشتراک گذاری

۱۷ مردادماه

دو روزه که سعی میکنی صداهایی از خودت دربیاری، فکر کنم کم کم شروع به آقا گفتن و خندیدن بکنی.

وقتی باهات حرف میزنیم توی چهره مون نگاه میکنی و گوش میدی.

امشب خونه ی مادرینا بودیم، عمه لباس قرمز پوشیده بود، شما توی تشکت خوابیده بودی و نگاه میکردی. برای اولین بار دنبال کردن نگاهت رو به صورت ادامه دار دیدیم. عمه که حرکت میکرد شما با نگاهت دنبالش میکردی حتی با رفتن اون سرت رو بالا می کردی و از بالا نگاهش میکردی.🤗

راستی دو سه روزه که صدای جغجغه رو هم دوست داری، قبلا اصلا با صداش آروم نمی شدی و رفلکس نشون نمی دادی اما الان با صداش آروم میشی.😊

۱۸ مردادماه

امروز ظهر بردمت حمام.

سایز لباسها و پوشکت رو یه سایز تغییر دادم و سایز ۲ شدی.

مبارک باشه عزیزم بزرگ شدنت.😁

۲۱ مردادماه

امروز اولین عید قربانی بود که تو در کنار ما بودی.

رفتیم خونه ی آقاجونینا و شما طبق معمول اونجا کلی خواب رفتی و آرامش داشتی.😙

۲۵ مردادماه

امروز صبح ساعت ۸ برای پیاده روی رفتیم پارک. میخواستم با کالسکه ات ببرمت اما خاله مریم زنگ زد و گفت که کالسکه رو نبرم چون جاگیره. بغلت کردم و با ساره رفتیم پارک. توی راه به جمعیت پیاده روها رسیدیم و همراه با جمعیت به داخل پارک رفتیم.

توی پارک خاله رو دیدیم و شما توی کالسکه ی امیرعلی خوابیدی. اولین باری بود که توی کالسکه میگذاشتمت و شما هم انگار توش آروم بودی. همش رو بیدار بودی و به همه جا نگاه میکردی.😉

خیلی هوای خوبی بود و شما انگار کیف کرده بودی😊

بعد از اون شما رو با کالسکه ی امیرعلی بردم خونه تا با ماشین بیایم و بریم مولودی خونه ی زن عموی من. برات انگار عجیب بود که یهو توی این جمعیتها بردمت که همه دست می زدند و شاد بودند. همه جا رو با تعجب نگاه میکردی و اصلا هم گریه نمیکردی😉

بعدازظهر شما رو پیش بابایی گذاشتم و با آجی ساره رفتیم پارک برای غرفه ها.

۲۶ مردادماه

عزیز دلم

امروز شما دوماهه شدی.

مبارکت باشه گلم.🤗🤗🤗👌👌👌

دیگه داری بزرگ میشی. صداهایی شبیه آقا از خودت در میاری البته خیلی کم.

امروز باید می رفتیم بهداشت واسه واکسنت اما هم من حالم خوب نبود (چند روزه که خیلی سرگیجه دارم😣) و هم بابایی نبود تا ببریمت.

تصمیم گرفتم بعد از عید غدیر ببرمت تا توی این چند روز حالت خوب باشه و بتونم ببرمت بیرون.

۲۸ مردادماه

امشب، شب عید غدیر بود. ما خونه ی خاله زهرا دعوت بودیم.

عصر آجی ساره رو توی غرفه های پارک گذاشتیم و با بابایی و شما رفتیم واسه خرید لباس عید شما.😊

یه لباس سفید داشتی که شلوارش رو برات خریدیم. یه لباس زیردکمه دار و یه دست لباس و شلوار سایز ۲. یه سرهمی آبی هم برات خریدیم. شما توی مغازه گریه میکردی و نشد خیلی بایستیم و لباسها رو ببینیم.🙄

مجبور شدیم زود برگردیم. توی خونه لباسها رو بهت پوشوندم خیلی بهت میومد. فقط سرهمی که برات خریدیم انگار یه کم برات کوچیک بود بابایی برد عوض کرد. سایز ۳ خریده اما رنگ گلبهی! به نظرم یه کم دخترونه است اما بابایی رنگش رو دوست داره و میگه دخترونه نیست. خوشگله و بهت میاد.😁

شب رفتیم خونه ی خاله. اونجا هم خداروشکر آروم بودی و به همه جا نگاه میکردی.

انگار شلوغی رو خیلی بیشتر از تنهایی دوست داری عزیزم.

راستی امشب برای اولین بار می خندیدی. البته چند بار خندیدی و اونم فقط برای ساره.😉

۲۹ مردادماه

امروز عید غدیر بود. اولین عید غدیری که تو در کنارمان بودی و چقدر از بودنت خوشحال بودم.😍

صبح با کالسکه ات بردمت پارک آخه ساجده و شوهرش برای صبحانه دعوتمون کرده بودند. خاله ها بودند و دایی ها و زنعموها و عمه ی ساجده. شما شیرت رو خوردی و آرآروم بودی البته انگار روی زمین بودن رو بیشتر از توی کالسکه دوست داشتی و راحت تر بودی.☺

محمدرضا پسر داییت همینطور نگاهت میکرد و دلش میخواست صورتت رو چنگ کنه! انگار شما براش یه موجود ناشناخته بودی که میخواست درکش کنه😁

دو سه ساعتی توی پارک بودیم و از هوای آزاد پارک لذت بردیم.

ظهر رفتیم خونه ی آقاجون. آخه چون ما از ساداتیم و آقاجون هم بزرگ فامیلها روز عید غدیر رفت و آمد زیادی دارند. دیشب هم رفتیم توی پارک جشن. البته بابایی و ساره زودتر رفتند و قشنگ توانستند جشن رو ببینند آخه وسط جمعیت روی صندلی ها بودند اما ما یه کم دیرتر اومدیم و جامون نبود البته بابایی برامون جا گرفته بود اما چون کالسکه رو هم نمی شد از بین جمعیت برد مجبور شدیم عقب بشینیم. خاله مریم هم امیرعلی رو با کالسکه اش آورده بود و کنار هم نشستیم. تصویر نداشتیم فقط صدا داشتیم😉

دو سه ساعتی طول کشید و شما توی کالسکه ات خوابیدی یه کم هم شیر خوردی و بعدش هم با پستونک آروم بودی.

آخرش دیگه خسته شده بودم چون هم حساسیت داشتم و عطسه میکردم و بوی سیگار هم اطرافمون بود و هم سرم درد گرفته بود. انتهای برنامه شون هم نورافشانی بود که مثل هر سال فوق العاده زیبا و جذاب بود.😊

۳۰ مردادماه

یه خبر خیلی خوب:

امروز صبح وقتی باهات حرف میزدم می خندیدی و آقا می گفتی.👏👏👏

چند دقیقه هم طول کشید اما وقتی خواستیم ازت فیلم بگیریم دیگه خسته شده بودی و شیر میخواستی.

ساره که بیشتر از من ذوق کرده بود و به عمه زنگ زد که بیاد ببینتت اما وقتی اومد شما در حال شیرخوردن بودی و این صحنه ی زیبا رو از دست داد😉

دیگه قشنگ می خندی و واکنش نشون میدی و حرف میزنی.🤗

خیلی دوستت دارم عزیز دلمممممم😚😚😚

امیرعباس بعد از حمام🤗🤗🤗





ساره و امیرعباس بعد از پیاده روی پارک😊🤗





امیر عباس و ساره خونه خاله زهرا(امیرعباس خواب بود و ساره هم چشماشو بست و گفت اینطوری ازمون عکس بگیر😁)



امیرعباس و حسنا خونه خاله زهرا  که مثل دوقلوها شده بودند با لباسهای همرنگشون😁



امیرعباس صبح روز عید در پارک 😎



امیرعباس، محمدرضا و امیرعلی در پارک😊



عیدی عید غدیر مامانی به امیرعباس و ساره😊



دوماهگی کوچولوی من😘





پسندها (17)
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (12)


30 مرداد 98 23:51
دو ماهگیت مبارک فرشته کوچولو
مامانی امیرعباس و ساره
پاسخ
ممنون عزیزم
✿‿✿𝑀𝑜𝑏𝑖𝑛𝑎✿‿✿✿‿✿𝑀𝑜𝑏𝑖𝑛𝑎✿‿✿
31 مرداد 98 0:51
آخی چقد نازه ماشاءالله خداحفظش کنه🌸🌸💖💖
ماهگردش هم مبارک♥️♥️
مامانی امیرعباس و ساره
پاسخ
شما لطف داری گلم😍
مامان و بابای حلما و حسینمامان و بابای حلما و حسین
31 مرداد 98 1:02
دوماهگیت مبارک امیر عباس گل🌼🌼🌼🌷🌷🌷💞💞
مامانی امیرعباس و ساره
پاسخ
ممنون خاله جونی
✿فاطمه✿(مامان محیا و حسام)✿فاطمه✿(مامان محیا و حسام)
31 مرداد 98 1:53
مبارک باشه عزیزم
هم دوماهگیت و هم اعیاد قربان و غدیر😘
مامانی امیرعباس و ساره
پاسخ
ممنون عزیزم
اعیاد شما هم مبارک
🥀نوزیتا🥀🥀نوزیتا🥀
31 مرداد 98 4:02
عزیزم دو ماهگیت مبارکه
مامان صدرامامان صدرا
31 مرداد 98 8:47
دوماهگیت مبارک قند عسل ❤❤❤
 
مامانی امیرعباس و ساره
پاسخ
مرسی خاله جونمممم😘
طاهرهطاهره
31 مرداد 98 11:29
اول که عیدغدیرمبارک.شماکه سیدین برای عیدی درحقم یه دنیای خوب بکنین.ماشاالله به پسرگلمون.چقدقیافه ش عوض شده
مامانی امیرعباس و ساره
پاسخ
عید شما هم مبارک
چشم حتما انشاالله که حاجت روا بشید.
یلدا
31 مرداد 98 17:21
آقا امیر عباس جون دوماهگیت مبارک . عیدتم مبارک.
مامانی امیرعباس و ساره
پاسخ
ممنون گلم عید شما هم مبارک
ـ.❅。°❆·زﮰنــــــــــبــــــــــ。*.❅· °。·❆ـ.❅。°❆·زﮰنــــــــــبــــــــــ。*.❅· °。·❆
1 شهریور 98 11:41
خدا حفظش کنه گل پسر رو😍
مامانی امیرعباس و ساره
پاسخ
ممنون عزیزم. الهی آمین

1 شهریور 98 11:47
دو ماهگیت مبارک فرشته زمینی💛
نرگسنرگس
1 شهریور 98 12:22
دو ماهگیت مبارک عزیز دلم.
زهرا‌بانوزهرا‌بانو
1 شهریور 98 19:50
خدا براتون نگهش داره