۴ماهگیت مبارک عزیزم😘😘😘
عزیزکم سلام
یک ماه دیگر هم گذشت و شما ۴ ماهه شدی.👏
4ماهگیت مبارک عزیزم😍😍😍
دو سه روزیست یاد گرفته ای با دستات چیزها رو بگیری البته خیلی نگه نمی داری در حد دو سه دقیقه هست اما محکم می گیری.😊
دستات رو بیشتر وقتها جلوی چشمات گرفتی و بهش نگاه می کنی، یعنی خیره میشی به دستات و اونها رو برانداز می کنی.
یاد گرفتی دستات رو توی دهنت می کنی. اکثر اوقات هر دو تاش رو با هم و خیلی خوشمزه اونها رو میخوری😁
نگاه میکنی و می خندی. خیلی کم بلند بلند می خندی اما همیشه لبخند به لب داری.
دوست داری باهات حرف بزنیم و تا از کنارت میرم نق میزنی و گریه می کنی.
هنوز دمر نمی افتی البته اگه به پهلو بخوابونمت تلاش می کنی و به پشت می افتی اما خوب خیلی هم این کار رو دوست نداری.
دوست داری یه بالش بزرگ بگذارم و روی شکمت بخوابونمت و شما همه جا رو نگاه کنی. سر و گردنت رو بالا نگه میداری هرچند که هنوز گردنت کامل سفت نشده و بعد از یه مدت خسته میشی و سرت رو پایین می اندازی.
دیگه اینکه روی پاهات هم دوست نداری بایستی و این یه کم منو نگران کرده البته توی نت سرچ کردم دیدم مشکلی نیست اما خوب قراره ببریمت پیش دکترت ببینیم مشکلی نباشه انشاالله.
دوست داری بنشینم و اسباب بازی بالای سرت بگیرم و شما باهاش بازی کنی.
سر و صدات خیلی زیادتر شده و اصواتی مثل ب، د، م رو از خودت درمیاری.
و یه چیز هیجان انگیزتر اینه که توی گریه هات خیلی میگی ماما😘 (البته در حالت معمول نمی گی)
دوشنبه رفتیم مرکز بهداشت واسه مراقبت و واکسن ۴ ماهگیت. اینقدر استرسش رو داشتم که نگو.
من و عمه زهرا بردیمت. عمه نگهت داشت و آقای صادقی واکسنت رو زد. قطره فلج اطفال و دو تا واکسن به دو تا پاهات.
تا واکسن رو زد جیغت هوا رفت و دل من آشوب شد.
توی ماشین آروم شدی و توی بغلم خوابت برد.
یکی دو ساعتی آروم بودی و خوابیدی اما بعد گریه هات شروع شد.
توی کریرت گذاشتمت تا پات کمتر تکون بخوره و زیاد اذیت نشی.خداروشکر بهتر از دو ماهگیت بودی و کمتر گریه می کردی.
شب هم یه کم تب کردی که قطره آستامینوفن بهت دادم تبت پایین اومد و تا صبح راحت خوابیدی هرچند که من خواب نرفتم و استرس تب شما رو داشتم و بیشتر شب رو بیدار بودم.
خداروشکر به خوبی گذشت.
پ.ن. این پست رو چند روز پیش نوشتم اما نت نداشتم تا بفرستم😁
یک ماه دیگر هم گذشت و شما ۴ ماهه شدی.👏
4ماهگیت مبارک عزیزم😍😍😍
دو سه روزیست یاد گرفته ای با دستات چیزها رو بگیری البته خیلی نگه نمی داری در حد دو سه دقیقه هست اما محکم می گیری.😊
دستات رو بیشتر وقتها جلوی چشمات گرفتی و بهش نگاه می کنی، یعنی خیره میشی به دستات و اونها رو برانداز می کنی.
یاد گرفتی دستات رو توی دهنت می کنی. اکثر اوقات هر دو تاش رو با هم و خیلی خوشمزه اونها رو میخوری😁
نگاه میکنی و می خندی. خیلی کم بلند بلند می خندی اما همیشه لبخند به لب داری.
دوست داری باهات حرف بزنیم و تا از کنارت میرم نق میزنی و گریه می کنی.
هنوز دمر نمی افتی البته اگه به پهلو بخوابونمت تلاش می کنی و به پشت می افتی اما خوب خیلی هم این کار رو دوست نداری.
دوست داری یه بالش بزرگ بگذارم و روی شکمت بخوابونمت و شما همه جا رو نگاه کنی. سر و گردنت رو بالا نگه میداری هرچند که هنوز گردنت کامل سفت نشده و بعد از یه مدت خسته میشی و سرت رو پایین می اندازی.
دیگه اینکه روی پاهات هم دوست نداری بایستی و این یه کم منو نگران کرده البته توی نت سرچ کردم دیدم مشکلی نیست اما خوب قراره ببریمت پیش دکترت ببینیم مشکلی نباشه انشاالله.
دوست داری بنشینم و اسباب بازی بالای سرت بگیرم و شما باهاش بازی کنی.
سر و صدات خیلی زیادتر شده و اصواتی مثل ب، د، م رو از خودت درمیاری.
و یه چیز هیجان انگیزتر اینه که توی گریه هات خیلی میگی ماما😘 (البته در حالت معمول نمی گی)
دوشنبه رفتیم مرکز بهداشت واسه مراقبت و واکسن ۴ ماهگیت. اینقدر استرسش رو داشتم که نگو.
من و عمه زهرا بردیمت. عمه نگهت داشت و آقای صادقی واکسنت رو زد. قطره فلج اطفال و دو تا واکسن به دو تا پاهات.
تا واکسن رو زد جیغت هوا رفت و دل من آشوب شد.
توی ماشین آروم شدی و توی بغلم خوابت برد.
یکی دو ساعتی آروم بودی و خوابیدی اما بعد گریه هات شروع شد.
توی کریرت گذاشتمت تا پات کمتر تکون بخوره و زیاد اذیت نشی.خداروشکر بهتر از دو ماهگیت بودی و کمتر گریه می کردی.
شب هم یه کم تب کردی که قطره آستامینوفن بهت دادم تبت پایین اومد و تا صبح راحت خوابیدی هرچند که من خواب نرفتم و استرس تب شما رو داشتم و بیشتر شب رو بیدار بودم.
خداروشکر به خوبی گذشت.
پ.ن. این پست رو چند روز پیش نوشتم اما نت نداشتم تا بفرستم😁
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی