امیرعباسامیرعباس، تا این لحظه: 4 سال و 10 ماه و 21 روز سن داره

برای امیرعباس گلم

خاطرات پسر گلم

۴ماهگیت مبارک عزیزم😘😘😘

1398/8/6 9:39
1,921 بازدید
اشتراک گذاری
عزیزکم سلام

یک ماه دیگر هم گذشت و شما ۴ ماهه شدی.👏

4ماهگیت مبارک عزیزم😍😍😍



دو سه روزیست یاد گرفته ای با دستات چیزها رو بگیری البته خیلی نگه نمی داری در حد دو سه دقیقه هست اما محکم می گیری.😊

دستات رو بیشتر وقتها جلوی چشمات گرفتی و بهش نگاه می کنی، یعنی خیره میشی به دستات و اونها رو برانداز می کنی.



یاد گرفتی دستات رو توی دهنت می کنی. اکثر اوقات هر دو تاش رو با هم و خیلی خوشمزه اونها رو میخوری😁





نگاه میکنی و می خندی. خیلی کم بلند بلند می خندی اما همیشه لبخند به لب داری.

دوست داری باهات حرف بزنیم و تا از کنارت میرم نق میزنی و گریه می کنی.

هنوز دمر نمی افتی البته اگه به پهلو بخوابونمت تلاش می کنی و به پشت می افتی اما خوب خیلی هم این کار رو دوست نداری.

دوست داری یه بالش بزرگ بگذارم و روی شکمت بخوابونمت و شما همه جا رو نگاه کنی. سر و گردنت رو بالا نگه میداری هرچند که هنوز گردنت کامل سفت نشده و بعد از یه مدت خسته میشی و سرت رو پایین می اندازی.


دیگه اینکه روی پاهات هم دوست نداری بایستی و این یه کم منو نگران کرده البته توی نت سرچ کردم دیدم مشکلی نیست اما خوب قراره ببریمت پیش دکترت ببینیم مشکلی نباشه انشاالله.

دوست داری بنشینم و اسباب بازی بالای سرت بگیرم و شما باهاش بازی کنی.

سر و صدات خیلی زیادتر شده و اصواتی مثل ب، د، م رو از خودت درمیاری.

و یه چیز هیجان انگیزتر اینه که توی گریه هات خیلی میگی ماما😘 (البته در حالت معمول نمی گی)

دوشنبه رفتیم مرکز بهداشت واسه مراقبت و واکسن ۴ ماهگیت. اینقدر استرسش رو داشتم که نگو.
من و عمه زهرا بردیمت. عمه نگهت داشت و آقای صادقی واکسنت رو زد. قطره فلج اطفال و دو تا واکسن به دو تا پاهات.

تا واکسن رو زد جیغت هوا رفت و دل من آشوب شد.

توی ماشین آروم شدی و توی بغلم خوابت برد.

یکی دو ساعتی آروم بودی و خوابیدی اما بعد گریه هات شروع شد.

توی کریرت گذاشتمت تا پات کمتر تکون بخوره و زیاد اذیت نشی.خداروشکر بهتر از دو ماهگیت بودی و کمتر گریه می کردی.

شب هم یه کم تب کردی که قطره آستامینوفن بهت دادم تبت پایین اومد و تا صبح راحت خوابیدی هرچند که من خواب نرفتم و استرس تب شما رو داشتم و بیشتر شب رو بیدار بودم.

خداروشکر به خوبی گذشت.

پ.ن. این پست رو چند روز پیش نوشتم اما نت نداشتم تا بفرستم😁
پسندها (11)

نظرات (7)

عمه فروغعمه فروغ
6 آبان 98 9:55
4 ماهگیت مبارک گل پسر😘
خداروشکر که این واکسن هم به خیر گذشته
رنگ و روش هم برگشته مثل این که خداروشکر مشکل زردی کاملا رفع شده😊
​​​​
مامانی امیرعباس و ساره
پاسخ
آره خداروشکر خوب بود و دیگه اثری از زردی هم نیست😊
مامان آیسلمامان آیسل
6 آبان 98 11:26
خدا حفظش کنه ..کوچولوی دوست داشتنی❤️
مامانی امیرعباس و ساره
پاسخ
ممنون گلم😘
✿‿✿𝑀𝑜𝑏𝑖𝑛𝑎✿‿✿✿‿✿𝑀𝑜𝑏𝑖𝑛𝑎✿‿✿
6 آبان 98 11:45
ماهگردت مبارک خوشگل خان😍💙😍💙
زهرا‌بانوزهرا‌بانو
6 آبان 98 15:18
خدا حفظش کنه، 4 ماهگیش مبارک
✿فاطمه✿(مامان محیا و حسام)✿فاطمه✿(مامان محیا و حسام)
6 آبان 98 16:05
۴ماهگیت مبارک باشه عزیزم😚
مامانی امیرعباس و ساره
پاسخ
مرسی خاله جونممم
یلدا
8 آبان 98 13:27
فدای تو که با هر یه ماهی که بزرگ میشی، اندازه ی یه سال توانایی هات زیاد‌میشه.🙈
ایشالله همیشه زنده و سلامت و پاک و معصوم باقی بمونی.😊
مامانی امیرعباس و ساره
پاسخ
مرسی از لطفی که بهمون داری عزیزمممم😍
یلدا
13 آبان 98 15:00
عزیزکم. چه زود بزرگ شدی. انگار همین دیروز بود که تو وبلاگت مامانی واست گذاشت:امیرعباس یک ساعت بعد از بیمارستان. چهارمین ماهگرد زندگیت مبارک.
مامانی امیرعباس و ساره
پاسخ
واقعا هم زمان به سرعت می گذرد 😊