امیرعباسامیرعباس، تا این لحظه: 4 سال و 10 ماه و 15 روز سن داره

برای امیرعباس گلم

خاطرات پسر گلم

اولین کوتاهی مو😗😗😗

عزیزکم سلام✋ سه شنبه ۲۱ مردادماه بالاخره دل رو به دریا زدیم و تصمیم گرفتیم موهات رو کوتاه کنیم.😉 با خانوم آرایشگر (زندایی) هماهنگ کردم و کیف پیرایش ساره رو بردیم خونه ی آقاجون (ختم انعام کوچیک خانوادگی داشتیم با خاله ها و زندایی ها) و زندایی زحمت کشید و موهات رو کوتاه کرد.😘 خیلی آروم نشستی و اجازه دادی زندایی قشنگ موهات رو کوتاه کنه. 😊 بعد از شما هم حسنا نشست و زندایی موهات رو کوتاه کرد البته اون مثل شما آروم نبود و خیلی گریه کرد و با کمک موبایل که خیلی دوست داره یه کم سرگرم شد و زندایی با سرعت موهای رو کوتاه کرد.😣 شما اولین بارت بود که موهات رو کوتاه کردیم. البته دلمون نمی اومد که کوتاه کنیم اما خوب دیگه خیلی موه...
25 مرداد 1399

اولین پویش و اولین جایزه😍

پسرکم اولین مسابقه و پویشی که شرکت کردی و جایزه بردی (جمعه ۱۷ مردادماه جایزه ات رو گرفتیم)😁 به همه ی کسانی که در پویش کودکان غدیر شرکت کرده بودند هدیه ای به رسم یادبود دادند و شما هم از این جایزه بهره بردی.😉 مبارکت باشه گلم😍 هم عید غدیرت (که عیدی برات لباس و شلوارک نو خریدیم) و هم جایزه ات که یه پازل غدیری بود. انشاالله سالیان سال این عید بزرگ رو جشن بگیری و شیعه ی مولایمان باشی و مرید 😊 ...
25 مرداد 1399

اولین ها (ایستادن،بلالی،حمام)

اولین باری که بدون کمک و مستقل ایستادی👇 ساعت ۶:۴۰ بعدازظهر روز پنجشنبه ۱۶ مردادماه به طور مستقل ایستادی و دیگه تا کلی وقت این حرکت رو تکرار میکردی و خوشحال بودی 😄 (هرچند چندین بار می افتادی اما باز هم تلاش می کردی و می ایستادی) اولین باری که بلالی خوردی👇 جمعه ۱۷ مردادماه مزرعه ی پدری از دسترنج بابایی و عموها(چقدرم که دوست داشتی عزیز دلم😁) اولین باری که با بابایی حمام رفتی 👇 شنبه ۱۸ مردادماه روز عید سعید غدیر خم (بابایی حمام بود و با اصرار زیاد من حاضر شد که شما هم به حمام بروی اولش قبول نمی کرد اما بعدش حسابی ذوق کرده بود و قند توی دلش آب شده بود😄 از بس که شما خوردنی هستی پسرکم😗) متاسفانه عکس از این اولی...
20 مرداد 1399

جشن دندونی😘

عزیز دلم سلام✋ بالاخره شنبه ی این هفته یعنی ۱۱ مردادماه برات جشن دندونی گرفتیم.🤗 به خاطر کرونا خیلی استرس داشتیم اما خوب دیگه یه جشن کوچولو برات گرفتیم.😊 برات آش دندونی پختم (البته یه قابلمه ی کوچیک پختم چون همه این آش رو دوست ندارند😉) و آش رشته هم پختیم و برای همه دادیم.😄 یه کیک هم خاله راضی زحمت کشید و برات پخت و با هم تزئین کردیم.😁 و یه ژله هم درست کردم که البته یادم رفت ژله ی سفیدش رو بریزم و با امکاناتی که داشتم تزئین کردم😄 خاله زهره هم زحمت دوخت لباست رو کشید و خودم با نمد برات تزئین کردم و یه تاج نمدی هم برات درست کردم که البته نمیگذاشتی روی سرت باشه😁 الان ۴ تا دندون داری دو تا بالا و دو تا پایین که همش رو با ه...
15 مرداد 1399

پویش بزرگ کودکان_علوی ویژه سیزدهمین_جشنواره_غدیر

💗سلام به همه ی نی نی وبلاگی های عزیز💗 ساره و امیر عباس و پسرخاله هاشون (امیرعلی و امیر مهدی) در یک پویش ویژه ی عید غدیر شرکت کردند و نیازمند حمایت دوستان هستند.😊 لطفا اگه تلگرام دارید این عکس رو توی کانال محله پزوه (#محله_پزوه🔻🌴 POZVE@🌴) لایک کنید. یک دنیا سپاس🙏 شماره هاشون در پویش: 7⃣ ساره کشتکار 8⃣ امیرعباس کشتکار 2⃣ سید امیرمهدی و سید امیرعلی طباطبایی دوستتون داریم😍😍😍 ...
7 مرداد 1399

هفته ای که گذشت+رویش دندانهای جدید😊

پسر گلم سلام✋ امروز ۱۱ روزه که از عملت گذشته.🤷‍♂️ خداروشکر الان دیگه خوبی 🙋‍♂️ اما هفته ی سختی رو پشت سر گذاشتیم 🤦‍♂️ هفته ای پر از تب و استرس و نگرانی.🤒 بعد از عملت تا یکی دو روز خوب بودی اما شنبه عصر به صورت ناگهانی تب کردی و تبت رفت بالا.🤒 خیلی می ترسیدم که نکنه خدای ناکرده تبت به بالا و من متوجه نشم و تشنج کنی.😢 تبت به سختی پایین می اومد و چند تا شیاف در دو سه روز برات گذاشتیم تا تبت کنترل بشه.😦 گفتیم شاید به خاطر عملت بوده که تب کردی اما دوشنبه عصر که بردیمت پیش دکترت، آقای دکتر گفت که تبت کاری به عمل نداره و شیاف هایی هم که داده فقط برای دردت بوده و خداروشکر جای زخمها و بخیه هات هم خوب بود و اثری از ...
22 تير 1399

خلاصی از دلهره ای سخت

امیرعباسم سلام میوه ی دلم سلام ثمره ی زندگیم سلام خدا را شکر که سالمی. خدا را شکر که در کنارمی و زندگی را برایم معنا می کنی. چقدر امروز روز سختی بود هم برای من و هم برای تو. گریه کردی و من پا به پایت گریه کردم. بی قرار بودی و من نمی دانستم برای رفع این بی تابی و بی قراری چه کنم. تمام ترفندهای مادرانه ام را به کار بستم تا در آغوشم آرام گیری و اشک نریزی تو اما حدود ۸ ساعت گرسنه بودی و تشنه و من نمی توانستم این دو را رفع کنم. دلم نمی خواست این پست را برایت بنویسم اما شاید بهتر باشد که بدانی که تحمل تمام این سختی ها به خاطر سلامتی خودت بوده است. امروز یعنی پنجشنبه ۱۲ تیرماه در یک سال و ۱۷ روزگی ات تو را به کیلینیک ...
12 تير 1399

اولین پارک بادی😍

پسرک دوست داشتنی من سلام😍 هفته ی پیش چهارشنبه شب (۴ تیرماه)، خانوادگی بعد از مدتها با عمه ها یکی دو ساعت رفتیم باغ غدیر.😊 شام هم الویه درست کردیم و دور هم نوش جان کردیم.🌯 و بابایی هم شما را برای اولین بار به پارک بادی در باغ غدیر برد و شما چه ذوقی کرده بودی و می خندیدی.😊 ( البته در وسایل پارک که نشستی روشن نبود و همینطور که خاموش بود بازی می کردی)😉 پسرم تا می‌توانی برایم بخند تا خستگی هام فراموشم شود. برایم بخند تا زندگی‌ کنم. برایم بخند که خنده‌های تو شیرین ترین و بهترین اتفاق دنیاست.   😊 پسر عزیزم نور چشمانم به خود می‌بالم که خداوند امانت ارزشمندی چون تو را به من داد و از او می‌...
11 تير 1399

چهارشنبه ۲۸ خردادماه👈 رویش اولین دندان😁

بالاخره انتظار ما به پایان رسید و گل پسرمون داره دندان دار میشه😉😁😉 👏👏👏👏👏 چهارشنبه شب رفته بودیم حدیث کسا خونه ی آقاجونینا، وقتی برگشتیم توی خونه بابایی بهت آب داد یهو گفت مگه امیرعباس دندون داره؟ گفتم نه گفت پس چرا لیوان که به ذهنش خورد صدا داد؟ گفتم از لثه هاش بوده!!🤔 آخر شب که داشتم باهات بازی می کردم و شما ذوق می کردی و می خندیدی یهو توی دهنت رو دیدم و متوجه رویش یه دندون کوچولو توی دهنت شدم و وقتی دست زدم دیدم بله انگار شروع شده😊 البته خیلی پیدا نیست و با دست زدن بهش میشه حس کرد. (روز قبلش عمه فاطمه اینا اینجا بودند عمه خندید و دست به لثه های شما کشید و به شوخی گفت قدیمی ها می گفتم اگه عمه دست توی دهان بچه بکشه بچه زود دندون...
3 تير 1399