امیرعباسامیرعباس، تا این لحظه: 4 سال و 10 ماه و 15 روز سن داره

برای امیرعباس گلم

خاطرات پسر گلم

دو ماهگی و اولین عید غدیرت مبارک پسرکم😘

۱۷ مردادماه دو روزه که سعی میکنی صداهایی از خودت دربیاری، فکر کنم کم کم شروع به آقا گفتن و خندیدن بکنی. وقتی باهات حرف میزنیم توی چهره مون نگاه میکنی و گوش میدی. امشب خونه ی مادرینا بودیم، عمه لباس قرمز پوشیده بود، شما توی تشکت خوابیده بودی و نگاه میکردی. برای اولین بار دنبال کردن نگاهت رو به صورت ادامه دار دیدیم. عمه که حرکت میکرد شما با نگاهت دنبالش میکردی حتی با رفتن اون سرت رو بالا می کردی و از بالا نگاهش میکردی.🤗 راستی دو سه روزه که صدای جغجغه رو هم دوست داری، قبلا اصلا با صداش آروم نمی شدی و رفلکس نشون نمی دادی اما الان با صداش آروم میشی.😊 ۱۸ مردادماه امروز ظهر بردمت حمام. سایز لباسها و پوشکت رو یه سایز تغییر دادم ...
30 مرداد 1398

اولین ها😁

امیرعباسم سلام پنجشنبه ۳ مردادماه صبح رفتیم دوباره برای آزمایش زردی، آخه دکتر گفته هر دو هفته یکبار چک بشه. خداروشکر زردیت پایین تر اومده بود و ۱۰ شده بود.😄 ظهر که پوشکت رو عوض کردم حلقه ات افتاده بود: سرِ ۵ روز. زود افتاد پس معلومه شُکرِ خدا خوش زخمی گلم.😊 یه خبر دیگه هم اینکه شب پنجشنبه برای اولین اشک توی چشمات جمع شده بود و گریه میکردی تا من اومدم بهت شیر بدم. لبخند از همون اول خیلی میزدی اما هنوز انگار در واکنش به رفتار و اعمال و نگاههای ما نیست.😉 جمعه رفتیم خونه ی آقاجون و شما با خانومجون رفتی حمام. انشاالله از دفعه ی بعد خودم میبرمت حمام.😁 شنبه ۵ مروادماه امروز چهلمین روز زندگی شماست گل پسرم. مبارک باشه. دیگه ساعات بیداریت خیلی...
11 مرداد 1398

ختنه کردن امیرعباس😁

سلام پسرکم😍 شنبه بعدازظهر یعنی ۲۹ تیرماه رفتیم خونه ی آقاجون. شما با خانومجون رفتی حمام. اول ساده جون رفت و بعد شما. خاله راضی و حسناجون هم اونجا بودن.😙 ساعت ۴ و ربع بود که آجی ساده رو پیش خاله راضی گذاشتیم و رفتیم بیمارستان عسگریه برای ختنه کردن شما.😐 لحظات پراسترسی بود. شما هنوز زردی داری ولی دکتر گفت که میتونیم برای ختنه کردن شما اقدام کنیم. کلی بچه آورده بودن در سن های مختلف. شما با خانومجون رفتی داخل اتاق و من بیرون توی سالن منتظر بودم. وقتی اومدین بیرون خواب بودی و خانومجون قنداق کرده بود تا تکون نخوری و درد نداشته باشی. تا دیدمت بغلت کردم و نشستم. گریه ام گرفته بود هرچند که تو خواب بودی و آروم.😢 خانومجون ...
2 مرداد 1398
1