امیرعباسامیرعباس، تا این لحظه: 4 سال و 10 ماه و 17 روز سن داره

برای امیرعباس گلم

خاطرات پسر گلم

اولین ها😁

1398/5/11 6:40
395 بازدید
اشتراک گذاری

امیرعباسم سلام

پنجشنبه ۳ مردادماه صبح رفتیم دوباره برای آزمایش زردی، آخه دکتر گفته هر دو هفته یکبار چک بشه. خداروشکر زردیت پایین تر اومده بود و ۱۰ شده بود.😄

ظهر که پوشکت رو عوض کردم حلقه ات افتاده بود: سرِ ۵ روز. زود افتاد پس معلومه شُکرِ خدا خوش زخمی گلم.😊

یه خبر دیگه هم اینکه شب پنجشنبه برای اولین اشک توی چشمات جمع شده بود و گریه میکردی تا من اومدم بهت شیر بدم.

لبخند از همون اول خیلی میزدی اما هنوز انگار در واکنش به رفتار و اعمال و نگاههای ما نیست.😉

جمعه رفتیم خونه ی آقاجون و شما با خانومجون رفتی حمام. انشاالله از دفعه ی بعد خودم میبرمت حمام.😁

شنبه ۵ مروادماه

امروز چهلمین روز زندگی شماست گل پسرم. مبارک باشه.

دیگه ساعات بیداریت خیلی شده. صبح تا ظهر بیداری و بیشتر میخوای شیرت بدم اما خوب من تندتند بهت شیر نمیدم چون دکتر گفته حداقل نیم ساعت باید بین دو زمان شیردهی باشه و در غیراینصورت بدعادت میشی و هم اینکه شیرت رو برمیگردونی و دلت درد میگیره.😁

دوست داری بیشتر پیشت باشم و بغلت کنم و باهات حرف بزنم.🤗

چشمات رو به طرفم میگردونی و نگاه میکنی.😚

سه شنبه ۸ مردادماه

برای اولین بار خودم بردمت حمام.

اولش خیلی استرس داشتم اما خوب خودتم خیلی همکاری کردی و اصلا گریه نکردی و آب رو خیلی دوست داشتی و بهم نگاه میکردی. وای که چقدر خوردنی شده بودی😋

آجی ساره هم قبل از شما اومد توی حمام و وقتی شما اومدی خودش رو شسته بود و تقریبا آماده ی بیرون رفتن بود، یه کم از دستش حرص خوردم چون حماممون کوچیک و خیلی توی دست و پام بود اما خوب فایده ای هم نداشت!!! به هر حال قرار شد از دفعه ی بعد اول ساره جون بیاد حمام و بعد که رفت بیرون شما بیای😉

خواب بعد از حمام🤗👇



شب هم رفتیم پارک با خاله مریم و راضی و دایی آقا حسن. شما و حسنا دفعه ی اولتون بود که به پارک می رفتید. فقط چون پارک پشه خیلی داشت و ما هم پشه بندهاتون رو نبرده بودیم مجبور شدیم زود بیایم خونه.😊 اما همون زمان کم هم خیلی خوش گذشت.



امیرعباسامیر عباس توی پارک😊



با بچبچه ها هم یه عکس گرفتیم که تار شده و جالب نشد چون موقع برگشتمون به خونه بود و عجله داشتیم🙄

چهارشنبه شب رفتیم خونه ی خاله مریم اینا واسه حدیث کسا.👇

امیر عباس و حسنا در خواب خونه خاله😉



امیر عباس و محمدرضا👇





راستی پستونک که توی دهانته چند وقتیه که مجبمجبورم بهت بدم موقعی که خیلی بهانه می گیری انگار زیاد میل به مکیدن داری البته خیلی بهت نمیدم تا نکنه زیاد بهش عادت کنی فقط در مواقع اضطراری😉

خیلی دوستت دارم عزیزم.😍

پسندها (14)

نظرات (7)

✿‿✿𝑀𝑜𝑏𝑖𝑛𝑎✿‿✿✿‿✿𝑀𝑜𝑏𝑖𝑛𝑎✿‿✿
11 مرداد 98 9:11
خداحفظش کنه❤😘
مامانی امیرعباس و ساره
پاسخ
ممنون عزیزم🌹
❤️Maman juni❤️Maman juni
12 مرداد 98 5:19
خداروشكر ك. زرديش اومد پاينن💕
مامانی امیرعباس و ساره
پاسخ
خداروشکر😊
یلدا
12 مرداد 98 11:19
💖💖💖💖😙😙😙😙💟💟💜💜💞💞💚💚💛💛💕💕💓💓❤❤❤
نرگسنرگس
12 مرداد 98 16:03
ای جونم ...
طاهرهطاهره
13 مرداد 98 2:04
 سلامت باشی گل پسری.خداروشکرکه پستونک گرفته.کارتون راحت ترمیشه انشالله .بچه های من باکلی نذرونیازهم پستونکی نشدن🤣
مامانی امیرعباس و ساره
پاسخ
آره بعضی اوقات واقعا نیاز هست به پستونک😁
مامان صدرامامان صدرا
18 مرداد 98 15:51
ای جانم خدا حفظش کنه این فندق رو❤❤❤
مامان و بابای حلما و حسینمامان و بابای حلما و حسین
24 مرداد 98 1:26
خدا حفظش کنه این غنچه زیبای باغ زندگی تان را 😍😍💟💟🌸🌸
مامانی امیرعباس و ساره
پاسخ
ممنون از دعای خوبتون گلم😘
خدا گلهای شما رو هم براتون حفظ کنه