امیرعباسامیرعباس، تا این لحظه: 4 سال و 10 ماه و 15 روز سن داره

برای امیرعباس گلم

خاطرات پسر گلم

بالاخره بعد از چند ماه😁

1399/11/18 21:32
205 بازدید
اشتراک گذاری

عزیز دلم سلام✋

پسرک گلم سلام

امشب بالاخره بعد از حدود۶ماه اومدم تا برات بنویسم. 😄

۸ روز دیگه شما یک سال و هشت ماهه میشی.🤗

توی این مدت شما حسابی شیرین شدی و شیطون بلا😙

از در و دیوار بالا میری و تحرکت ماشاالله زیاده😉

خیلی حرف نمیزنی یه سری کلمات رو میگی مثل بابا، مامان، عَمَّ، آجی، ایش (شیر)، ایس (سیب)، خواب (آخب)، دَدَ، آگا (آقا)، گوگو( قوقولی قوقو)، علوس(عروسک)، اَوُ (اَلو) و ...

این ها کلماتی هست که خیلی به کار می بری وگرنه کلماتی رو که بهت می گیم تقریبا تکرار می کنی فقط بیشتر کلمات رو از آخر به اول میگی😊

بیشتر اوقات در حال دویدن هستی یعنی راه رفتن هم مثل دویدنه، یه چهارپایه داریم تا ببینی برمی داری و زیر پات می گذاری و بالا می ری تا به همه چیز دسترسی داشته باشی، از دستت قایمش کردم صندلی رو از توی اتاق می کشی و میاری لب اپن ، در اتاق رو قفل می کنم که برنداری، بالش گذاری و می ری بالا😉 از اونجا جدات می کنیم میروی سر یخچال و چیزهای یخچال رو برمی داری یکی دو تا تخم مرغ ها رو توی این دو سه روزه شکستی🙂 امروز دسته ی یخچال رو درآوردم، سریع راه بازکردن یخچال رو پیدا کردی🙄

خلاصه که یه لحظه هم نمیشه ازت غافل شد😁

انشاالله که تنت سالم باشه عزیزم😙

دیگه از کارها برات بگم یه کوچولو حسنا رو اذیت می کنی البته اذیت نه میخوای باهاش بازی کنی اینطوری🤔 نمیدونم چرا هُلش میدی و میخوای همیشه نشسته باشه و وسایلش رو ازش می گیری.

البته تو اینطوری میکنی و محمدرضا تو رو هل میده و باید از دستش فرار کنی😁

یعنی هر کی زورش به هر کی برسه😆

امشب بردمت حمام و حسابی با عروسکهات توی تشت آب بازی کردی و کیف کردی.

الان هم خوابی و آجی ساره هم خونه ی عمه است.

فعلا برای این پست فکر کنم کافی باشه تا پست بعدی😁

خیلی دوستت دارم عزیزکم😚😚😚

پسندها (5)

نظرات (0)