امیرعباسامیرعباس، تا این لحظه: 4 سال و 10 ماه و 16 روز سن داره

برای امیرعباس گلم

خاطرات پسر گلم

💖💖اولین اصلاح کامل مو💖💖

1399/12/25 0:17
196 بازدید
اشتراک گذاری

پسر عزیزم هر نفست برایم نبض زندگیست که دلم را پر امید و خانه ‌ام را روشن می‌کند

 برایت عمری دراز و با برکت همراه با سلامتی آرزو می ‌کنم

مروارید دریای هستی من

لبخندت را، شیطنتهای کودکانه ات را

و شیرین زبانی هایت را با تمام دنیا عوض نمیکنم


عزیز دلم سلام

شنبه صبح بابایی گفت که نوبت آرایشگاه برای شما گرفته و ساعت ۸ باید آرایشگاه باشیم.

هرچند که دلم نمی اومد موهات رو کوتاه کنیم اما خوب دیگه موهات خیلی بلند شده بود و چشمهات اذیت می شد.

ساعت ۷ونیم آماده شده بودیم بریم.

شما میخواستی کاپشنت رو بپوشی تا بریم اما پیدا نکردیم.

با خنده بهت گفتم برو ببین توی اتاقت نیست؟!

شما از پله ها رفتی پایین، بابایی هم پایین پله ها بود اما یهویی صدای بلندی اومد و دیدم که از پله ها افتادی.

بغلت کردم و کلی اشک ریختی.

بینیت قرمز شده بود.

وای چقدر ترسیدیم. خداروشکر به خیر گذشت.

وقتی آروم شدی کاپشنت رو پوشیدی و رفتیم آرایشگاه.

توی راه هم یهویی بابا ترمز گرفت و شما از روی صندلی پایین افتادی.

خداروشکر دومیش هم به خیر گذشت.

از بس ترافیک بود نیم ساعتی دیر رسیدیم.

اولش آروم بودی اما تا روی صندلی نشستی و آرایشگرت پیش بندت رو بست بغض کردی و شروع به گریه کردی.

تا آخر کوتاهی موهات در حال گریه بودی.

وقتی تموم شد و بغل بابایی اومدی آروم شدی.

مبارکت باشه پسرکم.

بعد که برگشتیم زخم روی بینیت نمایانتر شده بود و خراش بدی خورده بود.

الهی بمیرم که اذیت شدی گلم.

امیرعباس من در خانه قبل از کوتاهی مو👇




در آرایشگاه قبل از کوتاهی مو👇




روی صندلی آرایشگاه که میخواستی گریه کنی بابایی حواست رو به تلویزیون بالای سرت جلب کرد😁



در پایان کار و ادامه ی گریه های شما👇


پسرک خوش تیپ من در پایان اصلاح موهایش و گرفتن هدیه اش (توپ ابی)👇


در راه برگشت در ماشین😊



در خانه بعد از برگشت از آرایشگاه😍

💗💗💗💗💗💗💗💗💗💗💗💗💗
پسندها (7)

نظرات (0)