💓ترخیص از بیمارستان💓
عزیزکم سلام
در مورد عمل جراحی و وضعیتت در پست قبلی کامل توضیح دادم و برات حرف زدم.
جمعه قبل از ظهر دکتر برگه ی ترخیصت را داد.
خداراشکر نه تب داشتی و نه مشکلی.
فقط یه کم بی قرار بودی و آروم نمی شدی و من فکر می کردم که به خاطر درد هست اما وقتی بابایی و ساره جان اومدند تا بریم آروم شدی و می خندیدی.
انگار دیگه از محیط کیلینیک خسته شده بودی و می خواستی بری خونه.
شب قبلش هم گریه می کردی اما عمه زهرا که اومد و یه کم باهات حرف زد آروم شدی و خندیدی.
غیر از خاله مریم و خاله راضی و عمه زهرا به کسی نگفتیم که عمل داری. اما امروز به خانوم جون گفتم و کلی برات دعا کرد که بهتر بشی.
خونه ی ساجده اینا هم دعوت بودیم اما به خاطر شما نرفتیم.
خلاصه که بابایی و ساره جان برات گل خریده بودند و با شادی به خانه رفتیم.
امروز هم حال خوبی داشتی اما از عصر تا حالا انگار یه کم درد داری و بی تابی می کنی و پای راست رو درست روی زمین نمی گذاری.
امیدوارم که هر چه زودتر خوب بشی گلم